پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

پارسا كوچولو

یازدهمین سالگرد ازدواج

پسر گلم دیروز سالگرد ازدواج مامان و بابا بود تصمیم داشتیم دیشب بریم بیرون ولی برنامه عوض شد چون سالگرد ازدواج خاله نادیا 17 شهریور یعنی یک روز قبل از ما بود یکشنبه شب خاله نادیا زنگ زد و دعوتمون کرد همون جایی که سال قبل واسه سالگرد ازدواج ما رفته بودیم (باغ پاتریس ) پس هر دو جشنُ یکی کردیم یادمه سال قبل باباجون گفت انشالا سال بعد یه جشن 5 نفره می گیریم عموعلی به خنده گفت شایدم 6 نفره و دقیقا همین طور شد و ماهان یک ماهه هم به جشن ما اضافه شد خیلی خوش گذشت یه چیزی که خیلی جالب بود قبل از اینکه بریم شما می گفتی بریم عروسی وقتی وارد باغ شدیم متوجه شدم یه عروسی کوچولو (مهمونی) هم داره برگزار میشه سال قبل هم همینطوری بود ا...
20 شهريور 1392

این پست به افتخار خاله راضیه

این پستُ به افتخار خاله راضیه می نویسم چون انقدر دوستت داره که هر روز زنگ می زنه و همیشه از راه دور دلتنگته و دائم سر مامانی غُر می زنه که چرا پست جدید نمی ذارم ولی بعد از مسافرت واقعا درگیر بودم چون یه هفته تا عروسی آقامهدی (پسرخاله پارسا) مونده بود و کلی کار داشتم تو این اوضاع متوجه شدم که شدیدا تب داری ، وقتی بغلت می کنم گریه می کنی و این از بدن درد شدید بود و کاملا بی حال بودی بردمت دکتر گفت سرماخوردی ولی خیلی عجیب بود چون هیچ وقت تب نمی کردی با سریهای قبل خیلی فرق می کرد نه آبریزش بینی ، نه سرفه اون روز مهد نرفتی و پیش زن دایی موندی .فردای اون روز گفتی دندونم درد می کنه و اصلا غذا نمی خوردی ...
16 شهريور 1392

بخش دوم مسافرت - شمال

سه شنبه 29 مرداد 92 ساعت 3 صبح رسیدیم لنگرود و در مجتمع ویلایی شرکت بابا مستقر  شدیم  تو ماشین خوابتو کرده بودی و دوست نداشتی بخوابی ولی وقتی دیدی همه خوابن و لامپا خاموشه شما هم خوابیدی . صبح که بیدار شدی از پنجره بیرونو نگاه کردی دیگه طاقت نداشتی و همراه بابا تو محوطه گشتی زدی .       یه دریاچه مصنوعی داخل مجتمع بود که فکر می کردی دریا هست و می گفتی میخوام برم دریا و به این صورت یه کار خطرناک انجام داده بودی وقتی برگشتین از دیدن این عکس وحشت کردم. عصر رفتیم ساحل چمخاله که روبروی مجتمع بود هوا ابری و بارونی بود و ترجیح دادیم که لباس مناسب تر بپوشی و داخل ...
10 شهريور 1392

بخش اول مسافرت (سرعین - تبریز)

خوشکل مامان هر سال خرداد می رفتیم مسافرت ولی امسال به خاطر شرایط کار مامان و بابا 24 مرداد ساعت 12:30 همراه با عمه طاووس ،خاله الهام و خانواده عموشهرام ، حرکت کردیم . در طول راه خیلی پسر خوبی بودی بعضی مواقع که باباجون خوابش می گرفت انقدر شور و هیجان به پا می کردی و می رقصیدی تا سرحال می شد. عصر روز جمعه رسیدیم سرعین بعد از دوش گرفتن همراه بابا رفتی تو محوطه مجتمع و کلی بازی کردی   صبح شنبه رفتیم پیست اسکی آلوارس   اول که سوار الاغ شدی گفتی می ترسم ولی یه کم که حرکت کرد خیلی خوشت اومد و دوست نداشتی بیای پایین. وقتی این شتر رو...
3 شهريور 1392
1